بسم رب الحسین
ورودیه ......
خورشید با دست چشمهایش را می پوشاند ...
از چشمهای ستاره باران میچکد و آسمان پیراهن مشکی بر تن آبی پوشانده ...
دستهای التماس درخت رو به سوی آسمان دارد ...
دوباره بر دیوار قلبم سیاهی زدهام ...
دوباره نسیم اشک و خون میریزد ، دوباره چشمها میهمان اشکهای لبریز میشوند
لبریز از عشق...
لبریز از احترام...
دوباره ناخنها گونهها را میخراشند ، دوباره دستها بر سینهها میکوبند
دوباره حنجرهها از غربت میخوانند ...
از فریاد ...
از وداع ...
از عطش ...
دوباره تاریخ تکرار میشود ...
درکوفه عاشقان علی کشته میشوند ...
درکربلا مادران در جستجوی جگر گوشهای اشک میریزند ...
در کربلای غزه کودکان تشنه به خواب ابدی میروند ...
مردم افغان را انسانها ی خونخوار سر میبرند ...
اینجا همیشه عاشوراست ...