شهر ساکت است و چراغ خانه علی خاموش ....... صدایی بهگوش نمی رسد ... در خانه علی همه منتظر یک معجزهاند ... زبان اسماء بند آمده ... گریه اش را پنهان میدارد تا داغ کودکان علی را بیش از این نکند . برای آخرین بار به دستور بانوی خانه عمل خواهد کرد ... با خود می گوید ای کاش میمرد و داغ چنین مصیبتی را نمیدید . اما چه کند که ناگزیر است .... صدایش میکند ... جوابی نمیشنود . وای بر من .... اگر این بار هم جواب ندهد چه ؟ صدای اسماء میلرزد ... مثل دست و پای زینب ،اشک چشمان حسن و لبهای لرزان حسین ...
اتاق خاموش است ،صدایی به گوش نمی رسد . "او" بی حرکت خوابیده است .
کمی دورتر ،علی دل خسته و رنجور ،تنهای تنها در مسجد به محراب رفته و زیر لب دعا میکند " امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء " ... جز در و دیوار این مسجد هیچ کس تا به حال صدای گریه های او را نشنیده ... از بیرون مسجد صدایی به گوش میرسد ، چه صدایی است که علی را اینچنین بی تاب کرده است ؟ این صدای گریه حسن و حسین است .
سراسیمه از مسجد بیرون میآید و دردانه های زهرا را در آغوش میگیرد .. نوای مادر مادر حسین آنچنان قرار از دل علی میرباید که گویی روحش از قفس تن رها میشود . از حال میرود ،آرزو میکند که حتی یک لحظه بی فاطمه در این دنیای پرفتنه نفس نکشد . تنها یاور علی رفت و شادی او را باخود برد . بعد از او دیگر چه کسی مرحم دل شکستهاش باشد ؟ چه کسی طناب دستهای بستهاش را بازکند ... و چه کسی زندگی را برای علی معنا بخشد؟ کمر فاتح خیبر شکست و داغی جاودان بر دل غمینش نهاد ....
پرستوی علی از آشیان پر کشید !
علی تنهاست ،تنهاتر از همیشه ،او چه میتواند کند بی فاطمه ،جز پناه بردن به چاههای صبور مدینه !
صلی الله علیک یا فاطمه الزهرا