سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دنیا خانه‏اى است که از آن بگذرند ، نه جایى که در آن به سر برند ، و مردم در آن دو گونه‏اند : یکى آن که خود را فروخت و خویش را به تباهى انداخت ، و دیگرى که خود را خرید و آزاد ساخت . [نهج البلاغه]


ارسال شده توسط ناصر اعتصامی در 87/3/18:: 6:57 عصر

بسم الله و بالله !

            طعم شیرین انتظار !

تا حالا شده یه مهمون که خیلی وقته ندیینش و براتون خیلی عزیزه بخواد بیاد خونتون ؟‌

چه کار می‌کنین ؟ چه تدارکی برا ورودش می‌بینین ؟‌

            شاید باور نکنین ولی چن سال پیش این اتفاق برام افتاد . اون روزا من تو یه شهری غیر از شهر خودمون مشغول به کار بودم و همسرم برای ادامه تحصیل از شهر محل سکونتمون به شهردیگه‌ای رفته بود . تو این سفر پسر دو ساله‌مون هم همراهش بود .

این سفر برای تحصیل دو سال طول کشید هرچند گاهی وقتا من و گاهی وقتا همسرم از موقعیت‌های تعطیلی استفاده می‌کردیم و به ملاقات هم می‌رفتیم .  ولی در کنار هم بودن و از نعمت وجود هم بهره بردن یه چیز دیگه‌ای بود .

خلاصه روزی فرا رسید که دیگه اومدن توش بود و رفتن نداشت . یعنی همسرم دیگه درسش تموم شده بود و بنا نداشت دیگه برگرده . این خبر خیلی منو خوشحال کرد طوری که به قول معروف تو پوست خودم نمی‌گنجیدم .

حالا دیگه جمعمون جمع می‌شد و خونواده سه نفریمون شکل واقعی خودش رو پیدا میکرد . دقیقا یادمه از یه هفته قبل شروع کردم به برنامه‌ریزی برای انجام مقدمات استقبال از همسر و بچه‌ام .

چی‌کار کردم ؟

خوب ... ! اول یه مقداری جوهر نمک و وایتکس و پودر لباسشویی و یه مقدار هم گاز پاک‌کن ! خریدم و بعد افتادم به جون سرویس‌ها و حمام و آشپزخونه و لباسایی که حالا دیگه یه هفته‌ای میشد شسته نشده بودن (لباسامو هفته‌ای یه بار می‌شستم البته من نه ماشین لباسشویی) ظرفای غذا هم که هفته‌ای شسته می‌شدن (اونم صبای جمعه تا ظهر کارم ظرف شستن بود) . خلاصه کنم به قول خودم ، خودمو آماده کردم تا همسرم از راه برسه و یه سور حسابی به میمنت ورودش بدم و جشن خونوادگی کوچیکی رو راه بندازم ! (آره مث همون فیلما که یهو یه سورپرایز برا همسراشون دارن) .

روز موعود فرا رسید دیگه همه‌چی آماده بود اون جاهایی که تمیز کرده بودم یه بار دیگه چک کردم و مطمئن شدم کارمو حسابی درست انجام دادم . با ماشین رفتم ترمینال و همسر و پسرمو آوردم خونه . تو راه حس کردم درسشو که تموم کرده انگار کوله باری به سنگینی دنیا رو رو زمین گذاشته (چون شرائطی رو برا تحصیل تحمل کرده بود که شاید از تصورتون خارج باشه و هیچکس نتونه اون شرائط رو هضم کنه ! (همسرم از مادر مریضش نگهداری می‌کرد ، پسرمون رو به مهد کودک می‌برد ،‌خودش دبیر یکی از دبیرستان‌های دخترونه شهرقدس بود با این‌همه در مقطع کارشناسی ارشد دانشگاه هم تحصیل می‌کرد . به این‌همه سختی اضافه کنین از خونه و کاشونه و همسر دور بودن رو ، خودش باید به تنهایی با مشکلات عدیده دست و پنجه نرم میکرد و اونا رو حل میکرد) ....

از این‌همه مقدمه چینی زود بگذرم که منظورم تعریف از همسرو خاطره تعریف کردن نیست .

وقتی رسیدیم خونه تو برق نگاه همسرم رضایت رو دیدم و دیدم انگار به یه آدم تشنه تو گرمای مرداد ماه یه لیوان آب خنک بدی چطور گل از گلش میشکفه و تشنگی یادش میره ؟‌ همون‌ جوری انگار همسرم خستگی دو سال تموم تحصیل و زحمت طاقت فرسای زندگی بدون شوهر رو در کرده . گل از گلش شکفت و ازم تشکر کرد  تازه تا چند روز اجازه نداد شعرا و جمله‌هایی که در مورد استقبالش به در و دیوار زده بودم بکنم .....

بگذریم این همه مقدمه رو واسه چی گفتم؟  واسه این که حتما شما هم تجربه این رو داشتین که یه یار و مهمون سفر رفته تون بخواد بعد از چندی برگرده به پیشتون این احساس رو همه داشتن . مقدمه چینی میکنن و ... اگه مسافرشون رفته باشه سفر حج و یا عتبات دیگه چه بهتر براش قربونی میکنن و شیرینی و ریسه و ...

حالا میتونین تصور کنین اگه این مهمون یه مقام کشوری باشه که فامیلتونه یعنی اگه مثلا رئیس جمهور باشه چطور میشه ؟ اگه نه بالاتر رهبر کشورمون باشه چه حالی بهتون دست میده؟  . (حتما استقبال مردم قدرشناس استان فارس و شهر شیراز رو از مقام معظم رهبری دیدین . ایشون بعد از بیست سال دوباره به شیراز قدم گذاشتند و مردم استان فارس هم دمشون گرم چه کار که نکردن ...)

حالا یه ذره بریم بالاتر اگر این مسافر سفر کرده امام زمون (عج) باشه چی ؟ ‌اونوقت چه کار می‌کنیم ؟‌ شهر و آذین می‌کنیم ،‌کوچه‌ها رو آب و جارو می‌کنیم ،‌ریسه می‌بندیم ، ‌لباسای نوی خودمون رو میذاریم دم دست ، سرو صورتی صفا میدیم . کینه‌ها رو دور می‌ریزیم ،‌ با هم مهربون می‌شیم ،‌از هم‌دیگه تو انجام مراسم استقبال سبقت می‌گیریم ، ‌بچه‌ها رو تکریم می‌کنیم ،‌ خونه تکونی می‌کنیم ... خلاصه هر کاری از دستمون بر بیاد انجام می‌دیم . تازه این برا وقتیه که ما نیاز به اومدن اون مسافر عزیز داشته باشیم اگه اون مسافر هم خودش بخواد بیاد پیشمون ولی ما علت این جدایی باشیم چی؟

شب و روز ناله فراغ می‌زنیم و اشک می‌ریزیم که آقا بیا !

هیچ فکر کردین خودمونو چقدر برای ظهور مهدی صاحب الزمان (عج) آماده کردیم ؟

خداییش من که هیچی در چنته ندارم ......

قسم به عصمت زهرا (س)                 بیا ز غیبت کبری

دگر بس است جدایی                     خدا کند که بیایی

 آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست هرکجا هست خدایا به سلامت دارش

اللهم عجل لولیک الفرج

 


کلمات کلیدی :